Quantcast
Channel: قشم ديلی - پايگاه خبری تحليلی جزيره قشم - پربيننده ترين عناوين علمی، فرهنگی و هنری :: rss_full_edition
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1193

روایت رضا صادقی از ازدواجش + عکس

$
0
0
زندگي طرف ديگرش را براي رضا صادقي رو كرد، شايد هنوز هم خيلي‌ها در اوج افسردگي درآهنگ«وايسا دنيا من مي‌خوام پياده شم » خودشان و غصه‌هايشان را گم كنند اما براي خود رضا صادقي اين خبرها نيست. اين را از آنجايي فهميده‌ام كه عصر يك روز زمستاني به گوشه دنجش در محدوده غرب تهران رفتيم صداي ملايم موزيك استیوی واندر، هويت اين خانه را بيشتر آشكار مي‌كرد؛ خانه يك هنرمند. هنرمند مشكي‌پوش كه شايد هنوز هم خيلي‌ها از اينكه چرا به زعم او مشكي رنگ عشق است سر درنياورده‌اند اما خودش چنان پایبند قطعه شعر مشهورش است كه از قرار روز عروسي‌اش هم مشكي به تن كرده.اما اکنون ديگر ورق زندگي‌اش برگشته است و اين همان طرف ديگر زندگي است كه انگار روح بخشيده به تنهايي او. ظاهر رضا صادقي به همان سادگي هميشه است و البته‌ ساده‌تر از اين حرف‌ها حرف دلش است كه مي‌زند. از ماجراي آشنايي با همسرش تا آرزوي داشتن سه بچه. همه چيز را به همين سادگي برايمان مي‌‌گويد.احساس کردم دیگر نباید بگردميك چيزي كه براي من جالب است اين است كه در بين ستاره‌هاي سينمای فعلی تقریبا اغلبشان ازدواج نکرده‌اند اما ستاره‌هاي موسيقي بالعكس همه ازدواج کرده‌اند.به نظرم ستاره‌هاي سينمايي چهره‌هايي هستند كه ديده مي‌شوند، صدا نيستند. بيشتر آنها هم اهل تفكر نيستند يعني چيزي را مي‌گويند كه به آنها گفته مي‌شود و حركتي را دارند كه از آنها خواسته مي‌شود. خب طبیعی است که مخاطبان هم خودشان را به آنها نزديك مي‌دانند چون تصويرشان را دارند، خم شدن، ايستادن، خوابيدن و نشستن آنها را می‌بینند. اما ما صداييم. برخلاف اينكه تماشاچي‌هاي حضوري‌مان خيلي بيشتر از سينمايي‌هاست اما به دليل شرايط دنيايي‌مان تنها مانده‌ايم. مسائل حواشي تنهايي براي ما كم‌كم افسردگي مي‌آورد و نتیجه پير شدن و در نهايت مرگ تدريجي است. مرگ فقط اين نيست كه صداي الله اكبر از زير جسدت بلند شود، نه، مرگ اين است كه تو در خانه بماني و احساس كني كه در و ديوار لحظه به لحظه به تو نزديك‌تر مي‌شوند و خفه‌ات مي‌كنند. هر آدمي در زندگي‌اش اتفاقات عاطفي زياد داشته، همه ما داشته‌ايم، هركس بگويد نه دروغ گفته ولي من احساس مي‌كنم كه يكي از اتفاقات عاطفي من همين قضيه بود كه بعد از سال‌ها احساس مي‌كردم که لازم نيست دیگرجست‌و‌جو كنم و شریک زندگی‌ام را پیدا کرده‌ام و آنچه روبه‌روي من است هماني است كه بايد باشد. من هميشه خودم بودم يعني احساس نكردم بايد چيز ديگري باشم كه كسي از من خوشش بيايد، من همينم كم يا زياد، خوب يا بد همين هستم و خدا را شكر كه همسر من هم اينطور است. او هم كم يا زياد، خوب يا بد هماني است كه مي‌بينمش و اين براي من خيلي ارزش دارد.وقتی به کنسرت اصفهانی رفتم مثل یک بچه ذوق کردموقتي من مي‌خوانم، مردم مي‌گويند بايد رفت و اين تفكر را ديد، بايد رفت و شنيد. اما همين خواننده‌ها يك‌بار، دو بار، سه بار، چهار بار جواب سلام بزرگ‌تر را هم ديگر نمي‌دهند. من منت سرم بود روزي كه افتخار داشتم و به كنسرت آقاي اصفهاني رفتم به دليل اينكه وقتي در كنسرت نشسته بودم مثل يك بچه ذوق مي‌كردم. چرا؟ چون كسي بود كه يك روز با آلبوم‌هايش زندگي مي‌كردم و الان روبه‌روي او نشسته‌ام و اسم من را مي‌آورد. لذت مي‌برم اتفاقا به جاي اينكه در حضور او روي صندلي راحت بنشينم بايد جمع و جور بنشينم ولي الان اين تفكر با باد به غبغب انداختن آدم‌ها جايگزين شده است. چرا ما برهه برهه خواننده داريم. يك خواننده با يك ملودي مي‌آيد و مي‌رود. چه اتفاقي مي‌افتد كه عده‌ای می‌روند و چه اتفاقي مي‌افتد كه يك عده مي‌مانند؟ براي اينكه يك عده از اهل جرايد بزرگوار، بي‌‌دليل رضا صادقي و امثال رضا صادقي را بزرگ مي‌كنند. مردم فكر مي‌كنند كه تمام هنرمندان همين‌هايي هستند كه درباره آنها نوشته مي‌شود و به اشتباه طرفدار وي مي‌شوند.به آهنگ «کوچه» احسان خواجه‌امیری حسادت می‌کنمخودت دوست داري با چه كسي بخواني؟از بين خواننده‌هاي خارجي حتما دوست دارم روزي با استیوی واندر بخوانم. كنارش يك «اهم» بگويم برايم كافي است. به نظر من رؤيا نيست، اتفاق شق‌القمري نيست، از خواننده‌هاي داخل ايران هم خيلي دوست دارم با احسان خواجه‌اميري بخوانم و اين اتفاق هم روزیش مي‌افتد. با بابك جهان‌بخش دوست داشتم بخوانم و خواندم. چون جنس صدايش را از همان زمان كه تازه شروع به كار كرده بود، دوست داشتم. آن زمان كارهاي او خيلي قدرتمند نبود، خودش هم به اين قضيه اذعان دارد ولي جنس صدايش به دل مي‌نشيند و اين جنس صدا را مي‌پسندم. هميشه فكر مي‌كردم اگر با هم بخوانيم اتفاق خوبي خواهد افتاد. خدا را شكر مردم كار بابك را كه من مهمانش بودم، دوست داشتند. چون بعضي‌ها به من مي‌گويند چقدر كار جالبي است آهنگي كه بابك با شما خوانده است و من مي‌گويم، نه! من مهمان بابك بودم.احسان مي‌گويد، دوست دارد آهنگ وايسا دنياي تو را بخواند، تو كدام آهنگ او را دوست داري؟من هميشه دوست دارم آهنگ «كوچه» احسان را بخوانم. در كل زندگي‌ام فقط به اين آهنگ احسان حسادت كردم و مي‌گويم اي كاش من زودتر به آن آهنگ رسيده بودم، اتفاقا احسان چقدر هم خوب آهنگ را خوانده، راستش بيشتر از اينكه خوب خوانده لجم گرفت و مي‌گويم اي كاش من آن آهنگ را مي‌خواندم.چرا ۲ خواننده در ایران در یک قاب نمی ایستند؟مسئله‌اي كه براي من جاي سؤال دارد اين است كه چرا در تمام دنيا بين خواننده‌ها همخواني و پاس دادن آهنگ‌ها به هم وجود دارد اما در ايران عكس گرفتن ۲ خواننده با يكديگر آنقدر مشكل است؟به نظر من اين مشكل برمي‌گردد به اهالي جرايد، منظورم اين است كه تمام غرور اهالي موسيقي به مطبوعاتي‌ها برمي‌گردد. بدون تعارف بگويم يك زماني خیلی سخت بود عكس يك هنرمندي روي جلد مجلات و روزنامه‌ها بيايد اما الان مي‌بينم بي‌زحمت هم مي‌شود كنار شما خبرنگارها بود و مفصل‌ترين مصاحبه را با شما دوستان مطبوعاتي داشت و حتي به راحتي عكست هم روي جلد بيايد. طبيعي است وقتي به اندازه من چيزي به من داده شود دوست دارم انگيزه‌ام را بيشتر كنم كه اين ورودي بيشتر شود ولی وقتي خودم كوچك باشم اما ورودي‌ام زياد باشد نمي‌توانم تحمل كنم، آن‌وقت نمي‌توانم بپذيرم کسی کنارم بخواند چون آنقدر بار چيزهايي كه روي دوشم است زياد شده و دوستان مطبوعاتي و يكسري آدم مهربان تحويلم گرفته‌اند كه ديگر نمي‌توانم حضور يك هنرمند ديگر را كنار خودم تحمل كنم.همين الان اگر دقت كنيد پيشكسوتي شوخي شده است. شما با تمام پيشكسوتي‌ات كنار يك جوان مي‌ايستي، مي‌خواني. فردا، پس‌فردا از كلمه استاد و پيشكسوت مي‌گذري و به شوخي‌هاي بي‌ربط مي‌رسي و بعد مدعي پيدا مي‌كني. مگر مي‌توان منكر شد آقاي عباس بهادري كه «گل مي‌رويد به باغ» را خواند و آن زمان جرات پيدا كرد مردم را با يك فضاي ديگري از موسيقي آشنا كند. دليل اينكه مي‌گويم مقصر شما اهل جرايد هستيد، اين است كه يك‌شبه رضا صادقي را بزرگ مي‌كنيد مردم هم فكر مي‌كنند در موسيقي پديده‌ جديدي هستيد. بعضي وقت‌ها يكسري از مسائل را مردم از سر زياد شنيدن پذيرا مي‌شوند. البته مردم آگاهند و انتخاب مي‌كنند اما گاهي طرف مي‌رود ببيند اين رضا صادقي كه همه مي‌گويند روي استيج مي‌خواند وايسا دنيا من مي‌خوام پياده شم چه مي‌خواند. به هر حال شما خبرنگارها جزو اهالي ادبيات هم هستيد اما نمي‌توانيد مثل ادبيات هنرمندها بنويسيد. خيلي‌ها هستند كه نمي‌توانند حتي چهار تا جمله سر و ته‌دار هم به راحتي بگويند اين شما هستيد كه با ادبيات خودتان جملات‌ آنها را اصلاح مي‌كنيد.داستان ازدواج منداستان خواننده شدنت را گفتي، داستان ازدواجت چطور بود؟داستان خاصي نداشت، در سفر به آلمان از طريق دوستانم با خانواد‌ه‌اي آشنا شدم و در مدتي كه آنجا بودم احساس كردم بايد به اين انديشه باشم كه تفكري جز تفكر خودم را بپذيرم، ضمن اينكه همسرم خيلي آدم صادقي است. برخلاف من عصبي نيست، خيلي لبخند مي‌زند، مهربان است، آدم‌ها را دوست دارد و به بچه‌ها عشق مي‌ورزد.جزو طرفداران تو بود؟بيشتر طرفدار تفكر من بود تا طرفدار آهنگ‌هايم؛ اين بيشتر جذبم مي‌كرد. تفكرات و حتي مطالعات و مصاحبه‌هاي من. از مصاحبه‌هايم بيشتر از شعرهايم آگاه بود و اين براي من جالب‌ بود.همسرم سال‌ها از ايران دور بود، با فرهنگ اروپا آشناتر بود. براي من مهم اين است كه همسرم در يك خانواده اصيل و با تفكرات ايراني بزرگ شده است.اصالت هميشه براي من خيلي مهم بوده است. يك ويژگي مثبت ديگر او سيدزاده بودنش است. پدرخانم من اهل مطالعه و كتاب است، كلكسيون كتاب دارد و از همه مهم‌تر اينكه احساس مي‌كنم همسرم، مادر خوبي براي بچه‌هاي من است. بدون تعارف مي‌گويم همه مردهاي جهان بعد از مادرشان از همسرشان توقع مادر بودن دارند.واقعا ممنونم كه بچه‌بازي‌هايم را طاقت مي‌آورد. دركل احساس خوبي به تمام اتفاقات دوروبرمان دارم و يكي از ستاره‌هاي خوب زندگي من همسرم است.يكي از دلايلي كه محل زندگي‌ام را به كرج انتقال داده بودم اين بود كه نمي‌خواستم ازدواج كنم. دورترين نقطه كرج رفته بودم و با خودم مي‌گفتم اينجا ته دنياست و داستان تمام مي‌شود اما حالا وضع فرق کرده است.نمی‌توانم بگویم «های» !ازدواج تو باعث شد كه سر زبان‌ها بيفتد كه مي‌خواهي براي مدتي از ايران بروي.آن ‌موقع فكر مي‌كردم اگر از ايران هم بروم به تنهايي گرايش پيدا نمي‌كنم. من سرزمينم را دوست دارم. بارها و بارها به كانادا و استراليا رفته‌ام و مدت زيادي مانده‌ام اما نمي‌توانم در غربت زندگي كنم. اينكه از خانه بيرون بيايم و به جاي «سلام» بگويم «هاي» برايم خنده‌دار است.حاضرم بگويم چند تومان مي‌شود تا بخواهم بگويم چند دلار بدهم. شعار شخصي من اين است كه خانه كوچك پدرم خيلي امن‌تر است تا خانه بزرگ پدر همسايه. چون در خانه همسايه بايد هميشه بخندم، اگر لبخند نزنم پرتم مي‌كنند بيرون اما در خانه كوچك پدرم مي‌توانم گريه كنم، بخندم، عصبي شوم، آرام باشم و جاي ماندن دارم.فعلا به ۳ فرزند فکر می‌کنمگفتي همسر من، مادر بچه‌هايم است مگر چند فرزند مي‌خواهي؟تا الان به ۳ بچه فكر كرده‌ايم.اين فرهنگ پذيرش بچه چطور براي همسر شما جا افتاده؛ به خصوص كه در خارج از ايران بزرگ شده‌اند؟همسرم عاشق بچه‌هاست. ما حتي اسم بچه‌هايمان را هم انتخاب كرديم؛‌ قصه، عشق، ايليا. درواقع دو دختر دلم مي‌خواهد و يك پسر. البته هرچه خدا بخواهد همان است. عشق را به اين دليل انتخاب كردم كه در مدرسه به دخترم بگويند «عشق صادقي» خانم «عشق صادقي» بيايد دفتر، ديگر كسي رويش نمي‌شود به عشق من بگويد بالاي چشمت ابروست. «قصه» را هم دوست دارم چون صدايش كنند «قصه صادقي». ايليا را هم چون ارادت خاصي به اميرمؤمنان دارم انتخاب كرده‌ام. نمي‌خواهم اسم علي را انتخاب كنم كه اگر بچه بدي از آب درآمد، به اسم علي بي‌حرمتي شود.سنتی ازدواج کردممراسم خواستگاري شما مراسمي سنتي بود؟ آیا پدر و مادرتان هم حضور داشتند؟بله، من خيلي دوست داشتم مراسمم ايراني و منطقي باشد. پدر و مادرم منت بر سر من گذاشتند و به منزل پدري خانمم در ايران آمدند. از پدر و مادر خانمم خيلي ممنونم چون اين رنج را از من گرفتند كه بخواهم به آنجا بروم و لطف كردند ما را زماني كه براي ديد و بازديد آمده بوديم، پذيرفتند!با خنده او از درون زیبا شدمسرنوشت تو از بندرعباس با سرنوشت كسي در آلمان رقم خورد، چقدر به قسمت اعتقاد داري؟يكسري اتفاقات جالب براي من پيش آمد، شايد خيلي‌ها اسم اين صحبت‌ها را بگذارند توجيه اما من هميشه براي كارهايم توضيح‌خواستم. هميشه يكسري نشانه مي‌ديدم، مثلا مي‌گفتم با آدمي که در ایران است ازدواج نخواهم كرد، به اين دليل كه آن فرد كاملا دنبال رضا صادقي خواننده دويده و اگر كسي را انتخاب كنم كه از ايران دور بوده، من، خودم را مي‌توانم آنطور كه هستم معرفي كنم نه آن‌گونه كه معرفي شدم. يكسري نشانه‌ هم ديدم كه فكر كردم اتفاق مباركي براي من است. از همه مهم‌تر مهربان بودن اوست، چيزي كه از روز اول باعث شد از درون و سراپا زيبا شوم، خنده او بود.در اين مدت شعري براي او خوانده‌اي؟در اين آلبوم آخرم بله، شعري براي او خواندم.اگر عشقي به وجود بيايد، قاعدتا زايشي هم به همراه خواهد داشت. آيا اين عشق تو را در خواندن شعر و آهنگ هيجان‌زده مي‌كند؟در آلبوم عاشقتم این موضوع مشخص است. به وضوح عشق را در آلبومم خواهيد شنيد.بهرام رادان سلیقه ام نبودكار بازیگرانی مثل «بهرام رادان» كه آمدند وارد حوزه موسيقي شدند را شنیدی؟يك آهنگ بهرام را شنيدم كه دوست نداشتم. نمي‌گويم كار بدي بود اما در سليقه من نبود. من بازي بهرام را خيلي دوست دارم. اگر بهرام بازيگر را نبينم و فقط صدايش را بشنوم، ذهنم بايد آماده دور شدن او باشد؛ مگر اينكه فكر كنم بهرام روزی آمد و یک آلبومی ارائه کرد و من به عنوان یک خواننده از او تشکر می‌کنم که مهمان دنیای خواننده‌ها شده بود. همچنین به من پيشنهادهاي خنده‌داري مثل بازي در سريال داده شده است و بعد از «بي‌خداحافظي» پيشنهاد بازي در چند فيلم سينمايي دیگر به من شد اما اين پيشنهادها واقعا براي من خنده‌دار بود.شوخی، شوخی با شخصیتم بازی شدشما در برنامه عيد با سامان گوران آشتي كرديد يا برخوردي با هم نداشتيد؟من خدا را گواه مي‌گيرم، به همين قرآني كه روي طاقچه است قسم مي‌خورم هيچ مشكلي با اين جوان ندارم. آن برنامه خنده بازاري هم كه اجرا شد، خودم در تصويربرداري حضور داشتم و مي‌خنديدم. پيش خودم گفتم چقدر زیبا اجرا مي‌كند تا اينكه به نقطه پول رسيد؛ متاسفانه يا خوشبختانه ما جامعه طنازي هستيم يعني خيلي چيزها را مي‌شود به جامعه ما با طنز برچسب زد. منظورم اين است كه خيلي‌ها شوخي‌شوخي در جامعه ما له شدند. وقتي سامان گوران رفت به وادي اينكه پول من را بدهيد، من جنوبي‌ام، پولم را مي‌گيرم؛ آنجا بود كه به من بر خورد؛ البته از گوران ناراحت نشدم. او اجراكننده آن برنامه بود، ما در دنياي موسيقي مثل يك مهره وسط چرتكه هستيم كه اگر مارا بالا و پايين بزنند ضربه مي‌خوريم؛ حالا از برنامه تلويزيوني هم كه ضربه بخوريم ديگر واقعا زور دارد! مي‌خواهم بگويم من هم جنوبي هستم. اگر دنبال پولم بودم آن زمان كه خيلي‌ها عشق و حال مي‌كردندبقچه‌ام بالای سرم نبود. اگر فرضا اين‌طور هم باشد، من افتخار مي‌كنم اگر امروز احسان و بابك تريلياردرهاي جهان باشند چون خيلي بيشتر باعث افتخار است تا اينكه ببينم برای يك هنرمند امور خيريه مجبور باشند پول بدهند تا جسدش را از سردخانه تحويل بگیرند. من آن لحظه دلخور شدم اما نه شلوغ كاري كردم و نه شكايتي و نه اصلا قصد شكايت داشتم؛ فقط گله كردم و گله هم فكر نمي‌كنم كار بدي باشد و وقتي هم كه احسان علیخانی آمد و گفت: فلاني مي‌خواهد از تو عذرخواهي كند، گفتم خيلي ممنون مي‌شوم اگر اين كار را بكند اما اصلا احتياجي به اين كار نيست، چون او را بخشيده‌ام، فهميده‌ام اين آقا من را دوست دارد كه در ذهنش بودم و آمده تقليد صداي من را درآورده است. در دنيا اين شوخي‌ها رايج است اما فرق بين اينكه با كسي شوخي كني يا شوخي‌شوخي با كسي بازي كني، خيلي است. من احساس كردم شوخي‌شوخي با شخصيتم بازي مي‌شود.در مراسم ازدواجم هم مشکی پوشیدمدر مراسم ازدواجت هم مشكي پوشيدي. عكس‌العمل مهمان‌ها در برابر لباس مشكي تو چطور بود؟خيلي تعجب كردند، اما براي خودم جالب بود كه وقتي وارد مراسم مي‌شوم با چه عكس‌العملي مواجه‌ شدم. يكي گفت: «اِ». يكي گفت: «رضا؟؟» يكي گفت: «مشكي؟» اما اگر غير از مشكي مي‌پوشيدم تماما روي هر آن چيزي كه گفته بودم، بايد خط مي‌كشيدم. من گفتم «مشكي رنگه عشقه» الان من به عشقي دارم مي‌رسم كه عشق شاعرانه، قلبي و احساس من است و اگر با رنگي غير از اين بيايم دروغ گفته‌ام.اين خواسته‌ات را تحميل هم مي‌كني؟ چون ديده‌ام كه دوستانت هم مشكي مي‌پوشند.خیر، آنها واقعا خواسته خودشان است.رنگ مشكي شما را دور يك حلقه جمع كرده است؟خیر، نوع تفكراتمان كنار هم باعث جمع شدنمان دور هم است.برادرت هم به دليل تو مشكي مي‌پوشد؟خیر، شايد شما اتفاقي با تيپ مشكي او را ديده‌ايد، محمد رنگ‌هاي متنوع مي‌پوشد و جالب است كه در شب‌هاي كنسرت من حتي يك شبش را هم مشكي نپوشيد نامرد! (مي‌خندد)اگر عشق صادقي بگويد: بابا مشكي نپوش، چه اتفاقي مي‌افتد؟از عشق خواهش مي‌كنم اجازه بدهد مشكي بپوشم و اگر قبول نكرد التماسش مي‌كنم. فكر نمي‌كنم دخترم راضي شود اشك‌هاي پدرش را ببيند. درنهايت گريه مي‌كنم تا دلش به رحم بيايد و راضي شود.رضا صادقی به خواننده‌های پاپ نمره می‌دهدفكر مي‌كني جايگاه خواننده‌ها در نظرسنجی مجله زندگی ایده‌آل چطور است و اگر بخواهي از اول تا پنجم رده‌بندي كني، چه كساني را قرار مي‌دهي؟۱. من بر اساس تلاش‌ها آدم‌ها را انتخاب مي‌كنم؛ مازيار فلاحي واقعا در يك تلاش گسترده و خيلي خسته‌كننده به اين نقطه رسيد و من او را اول مي‌گذارم چون خيلي زحمت كشيد براي اينكه بتواند احساسش را سالم به مردم برساند.۲. احسان خواجه‌اميري را هم در رتبه دوم مي‌گذارم. براي احسان هم به حكم روند هميشه خوبش احترام قائلم. از احسان كمتر آهنگ بد شنيده‌ام؛ آهنگ‌هايش مثل خود احسان فوق‌العاده بوده است.۳. رتبه سوم را هم به محسن چاووشي مي‌دهم؛ به اين دليل كه اين روزها كمتر مي‌بينم كسي فارغ از حضور چهره‌اي خودش دوست داشته باشد ارائه شود و اين آدم دنبال نشان دادن چهره‌اش نيست. محسن چاووشي فقط آلبومش را ارائه مي‌دهد و مطمئن هستم از بين خيلي كارها آن چند تا آهنگ را انتخاب مي‌كند تا به طرفدارهايش ارائه بدهد. اين قابل احترام و زيباست.۴. بعد از محسن به بابك جهانبخش رأي مي‌دهم به اين دليل كه بابك جهانبخش با يك احساس كاملا خانوادگي و ريشه‌دار از اجراي «اريكه ايرانيان» كه گاهي موفق بود و گاهي ناموفق، يك جهش آپولويي داشت و به سالن بزرگ آمد. در يكسري از آدم‌ها مي‌بيني كه دارند بازي مي‌كنند تا اداي مردم‌دوستي در‌آورند ولي در بابك كاملا لمس مي‌كني كه خواندنش را براي مردم دوست دارد و به خصوص از وقتي كوچولويش هم به دنيا آمد، اين جوان انرژي بيشتري گرفته است.۵. محسن يگانه را هم در رتبه پنجم مي‌گذارم به دليل صبوري‌اش و جوانمردي‌هايي كه در موسيقي تحمل كرد و سرپا ايستاد و ان‌شاءا... در اين آلبومي كه منتشر کرده به خيلي‌ها ثابت مي‌شود كه موزيسين اگر موزيسين باشد، هيچ‌چيز جلودارش نيست.۶. بنيامين را هم جزو خواص مي‌گذارم؛ او جزو خواننده‌هايي است كه مخاطبان خاص دارد و طرفدارهايش مي‌دانند از بنيامين چه مي‌خواهند بشنوند.۷. سيروان را خواننده نمي‌بينــــــــــم اما قدرتمـــــندتريـــــن و بـــــاهوش‌تريـــــن تنظيم‌كننده موسيقي الكترونيك اين مملكت اســـــت و هيچ‌كس نمي‌تواند منكر اين قضيه شود. سيروان اگر بخواهد كسي را با هوشش بالا ببرد، مي‌تواند.منبع:مجله ایده آل

Viewing all articles
Browse latest Browse all 1193

Trending Articles